✿ یادداشت های مینا گونه ✿

من و پاييز...

از عصر داره بارون ميباره واسه همين يدفه هوس كردم يه پست دااااااااااغ پاييزي بذارم كه تو اين سرماي پاييز حسابي گرمتون كنه راستشو بخواين زندگي من بيست سالو يازده ماهو بيستوسه روزه كه با پاييز گره خورده، يك تناسب خاص كه كه خودم تو بوجود اومدنش هيچ نقشي نداشتم! منم مث همه عاشق بازي رنگاي پاييزم كه رنگاي گرمو تندش به آدم انرژي ميبخشه البته پاييز واسه من هميشه يجورايي دلگير بوده. هميشه باخودم ميگفتم كاش تو فصل بهار يا تابستون دنيا اومده بودم اونجوري شايد زندگيم شادتر بود!!!!!!!!! البته اين ازاون استدلالاي مسخره خودمه ها! ازعصر كه بارون شروع به باريدن كرده و مرتب با انگشتاي بلندش به شيشه هاي اتاقم ميزنه به اين فك ميكنم چقد زود زمستون بساطش...
10 آذر 1393
1583 10 17 ادامه مطلب

جواب يكي ازخواننده هاي گل وبم به اضافه چندتا خاطره

سلام دوستاي عزيزم ايشالا كه همگي خوب باشين. راستش يكي از خواننده هاي عزيز وبم يه كامنتي گذاشته بود كه گفتم شايد بد نباشه تبديل به پستش كنم تا همه بخونن. بنظر خودم كه موضوع جالبيه كامنت دوست عزيزم زهره جان: سلام عزیز دلم ،از حرفام برداشت بدی نکنی لطفا،من شخصا از پرستارا هیچ دل خوشی ندارم حداقل از هر چی پرستار همشهریم...خوب خیلی کم دیدم .بعلت مریضی مادرم بیمارستانی تو شهرمون نمونده بود که نرفته باشیم مخصو صا بیمارستان امام رضا کرمانشاه و یه خانوم پرستاری به اسم خانوم رضایی هیچ وقت بدیشو فراموش نمیکنم .مامانم تقریبا همه بخش هاشو بستری بوده پرستاراش همه شون مثل شمرن.پرستار بودن واقعا سخته اینکه با مریض کلافه از بیماری چطور رفتار کن...
4 آذر 1393
1